مريممريم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نــاز گــل

عكسهاي تولد سه سالگي با تاخير

  دخترم هنوز عكسهاي تولد چهارسالگيت تو دوربينه و نزدم رو فلش براي چاپ (از مزاياي مامان تنبل داشتن) .... ولي عكسهاي تولد سه سالگيت كه رفتي بودي آتليه رو ميذارم .... البته عكسهايي كه روشون كار نشده رو دارم اون عكسهايي كه كارشدن رو عكاسي گفت نمي زنم روي سي دي .     به اميد روزي كه عكسهاي چهارسالگيت رو هم بذاره مامان تنبل ...
26 ارديبهشت 1390

تولد بابايي + عكسهاي جديدت

دخترگلم، ديروز تولد بابايي بود و ما يه جشن كوچولو و جمع و جور خونه خاله براش گرفتيم. صبح پنجشنبه كه بابايي خواب بود رفتم براش كيك گرفتم البته چون خاله مهمان داشت زود سر و تهش رو هم آورديم. تو هم همش مي گفتي تولد منه و خيلي خوشحال بودي. دوتا كيك گرفته بودم مي گفتي يكيش مال منه يكيش مال الينا. نارنجيه مال تو بود و صورتيه مال الينا و اجازه نميدادي الينا از كيك تو بخوره. چون بيشتر عكسا خانوادگيه نمي تونم بذارم ولي چندتا از عكساي جديدت رو ميذارم.   وقتي مريم بچه داري مي كنه اونم دوتا دوتا   خانم قهر كرده كه چرا الينا از كيك من خورده ، الينا هم مي رفت دورش و هي ميگفت آجي، آجي   ...
24 ارديبهشت 1390

خدايا شكرت ..... مريم مهدو دوست داره

خداروشكر مريم به مهد عادت كرده و خوشش مياد   خاله فرشته رو هم دوست داره .... تو خونه همش حرف دوستاي مهدش رو مي زنه شعر ، پايتخت كشورها ، قرآن ، كلمات انگليسي هم ياد گرفته صبح تا مي رسيم مهد خودش مي دوه مي ره داخل مهد ..... مثل قبلاً بهونه منو نمي گيره كه بايد پيشم بموني خدايا شكرت            ...
21 ارديبهشت 1390

آبله مرغون گرفتن مريم

دخترگلم ببخشيد خيلي وقته به وبلاگت سر نزدم   دختري هفته پيش آبله مرغون گرفته بود از يكي از دوستاي مهدش گرفته بود  منم مرخصي بودم پيشش بودم صورتش و دست و پاهاش آبله زده بود، قربونش برم خيلي اذيت شد، يكي دو روزم تب كرد، همشم ناراحت بود كه بدنش مخصوصا صورتش آبله زده و ميگفت چرا بدنم دونه زده، چرا نميره ولي چند روزه بهتر شده، بردمش دكتر گفت ديگه مسري نيست فقط طول ميكشه تا جاي آبله ها بره، يكشنبه هم مامان و بابام اومدن خونمون مريم خانم باهاشون رفت اميديه، چكارش كنم عشقش اميديه رفتنه، البته حق داره 3 سال پيش مامانم بود و مامانم بزرگش كرده بايدم اينقدر بهش وابسته باشه  عشق ماماني دوستت دار...
21 ارديبهشت 1390

مهدرفتن دختركم

امروز بعد از يك هفته اومدم سركار...   مريم رو از ۱۴ فروردين گذاشتم مهد، البته هفته قبل رو كم و بيش باهاش مي رفتم، ولي امروز صبح گذاشتمش و اومدم سركار، دنبالم گريه كرد   جيگرم داره كباب ميشه، چه ميشه كرد مادر شاغل داشتن همينه ديگه، اي خدا ميشه به مهد عادت كنه، البته دوست داره بره مهد ولي مي خواد منم باهاش باشم خدايا خودت بهم كمك كن ، طاقت ندارم هر روز صبح گريه شو ببينم...... ...
21 ارديبهشت 1390

جيگر طلا ميخواد بره مهد

از يكشنبه بعد از سيزده بدر ميخوام مريمو بذارم مهد    كاش به مهد عادت كنه و دوست داشته باشه بره ، پارسال كه دوماه گذاشتمش اصلا دوست نداشت بره، كاش محيطش بهتر شده باشه و جوري باشه كه مريم دوست داشته باشه.         البته خودم يك هفته مرخصي مي گيرم و باهاش ميرم ولي براي دخترم سخته بخواد مثل من صبح زود بيدار بشه.                             ...
21 ارديبهشت 1390

به دنيا اومدن مريم گلي

مريم ناناز مامان در ۸/۱/۸۶ در بيمارستان فاطمه زهرا اهواز به دنيا اومد و دل مامان و بابا رو غرق درشادي كرد     اينم عكس مريم طلا لحظه به دنيا اومدن      عزيزدلم وقتي به دنيا اومدي بيشتر دوست داشتي شيشه بگيري   چون من اهواز زايمان كرده بودم و فورا بعد از مرخص شدن رفتم اميديه خونه مامان جون ، تازه هم عمل كرده بودم تمام بدنم گرفته بود تو هم همش گريه مي كردي بهت شيشه دادن تا من حالم بهتر بشه ولي تو ديگه همش شيشه مي خواستي ..... تا ۶ ماهگي هم شير ماماني رو مي خوردي هم شيرخشك اينم عكسهاي نازت درحال شيرخوردن       ...
21 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نــاز گــل می باشد